معنی کارد کفاشی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کفاشی

کفاشی. [ک َف ْ فا] (حامص) کفشدوزی. کفش فروشی. (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش. (فرهنگ فارسی معین).کفشگری. ارسی دوزی. (یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب) دکان و مغازه ٔ کفاش. (فرهنگ فارسی معین).


کارد

کارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است. (ناظم الاطباء). سِکّین. (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مِخذَعَه. خیفَه. مِقَذّ. شَلط، شَلطاء. شِلقاء. نَصل. طلش مقلوب شَلط. (منتهی الارب). سَخَّین. شَفَره. آلتی با تیغه ٔ آهنین و دسته ٔ چوبین و غیره برای بریدن چیزها چون میوه و چیزها چون میوه و گوشت و غیره.آلتی برای بریدن که بسوی دسته خم نشود بدانسان که چاقو خم شود و تیغه نیز کجی ندارد چنانکه شمشیر دارد.چاقوی بزرگ:
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز جان (خان ؟) برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی.
تو ندانی که مرا کارد گذشته است ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.
فرخی.
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
حکاک.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت [تو] فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبرّی جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
شبی هموثاقی از آن وی به آهنگ وی که بر او عاشق بودی بنزد وی آمد، وی کارد بزد آن غلام کشته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
ناصرخسرو.
زو بوسه نیابی اگراو را نزنی کارد
هر چند که با کارد بوی، او تن تنها.
ناصرخسرو.
لیکن رود این مرا همانا
کاشتر نکشم بکارد چوبین.
ناصرخسرو.
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روانتر بود.
سعدی (بوستان).
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.
سعدی (گلستان).
|| طلع. طَلح. وَلیع. ضَب ّ. اِغریض. (مهذب الاسماء). کافور. (قاموس). کاناز. و آن چیزی است که از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده و آن شکوفه ٔ نخستین خرماست و پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند. صاحب مهذب الاسماء در معنی ضب گوید: و شکوفه کاز [یعنی که از] کارد بیرون آید. و در معنی طلح نیز گوید: الطلح و الطلع کارد (در هر دونسخه ٔ خطی معتبر در هر دو جا کارد آمده است و در نسخه ٔ سوم که کمی مغلوط است در معنی ضب کاردو آورده و در معنی طلح کارد و ظاهراً کارد به این معنی همان کاناز است).
- کارد به حلق مالیدن، کنایه از ذبح کردن و گلو بریدن. (آنندراج):
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی.
سعدی (گلستان از آنندراج).
- کارد خوردن بر چیزی، رسیدن کارد بر چیزی. (آنندراج).
- امثال:
کارد از گوشت گذشتن:
تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.
فرخی.
کارد به استخوان رسیدن. رجوع به مدخل کارد به استخوان رسیدن شود.
کارد دسته ٔ خود را نبرد. (از جامع التمثیل).
کاردش بزنی خونش درنمی آید، نهایت خشمگین است.
کارد مطبخ است، بهمه کاری میخورد.
کارد و پنیر بودن، سخت دشمن یکدیگر بودن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کفاشی

کفشگری

کلمات بیگانه به فارسی

کفاشی

کفشگری

فرهنگ فارسی هوشیار

کفاشی

ساخته ی فارسی گویان از کفش پارسی کفشگری ‎ عمل و شغل کفاش کفشدوز ی، (اسم) دکان و مغازه کفاش.


کارد

آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است

مترادف و متضاد زبان فارسی

کفاشی

ارسی‌دوزی، کفش‌دوزی، کفش‌سازی


کارد

چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر

تعبیر خواب

کارد

دیدن کارد در خواب بر شش وجه است.

اول: صحبت.

دوم: فرزند.

سوم: ظفروپیروزی.

چهارم: پناه و پشتیبان.

پنجم: توانائی.

ششم: ولایت و فرمانروایی.

یوسف نبی علیه السلام گوید:

دیدن شمشیر کارد وسلاح قوت بوی رسد - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر در خواب بیند که کارد از غلاف بکشید، دلیل که زنش پسری آورد. اگر بیند کارد در غلاف بشکست، دلیل که یکی از خویشان او بمیرد. اگر بیند کاردِ وی زنگ یا عیبی پیدا شد، دلیل بر نقصان مال است. - جابر مغربی

اگر کسی در خواب بیند کارد در دست داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که او را پسری آید. اگر بیند باکارد سلاحی دیگر داشت، دلیل بزرگی بود و بعضی گویند تاویلش آن که غلام حبشی بخرد.

- محمد بن سیرین

واژه پیشنهادی

از لوازم کفاشی

قالب کفش، برس، نخ، واکس، پاشنه کش، بوگیر، سمبه، قالب کفاشی، قلم فلزی،

فارسی به آلمانی

کارد

Besteck (n), Messer (n)

معادل ابجد

کارد کفاشی

636

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری